ما از سرطان قوی تریم

توسعه بخش تخصصی کودکان مبتلا به سرطان در بیمارستان قدس قزوین توسط موسسه مکس
آوریل 24, 2022
امید از سرطان قویتره
آنی بویر، باور دارم که امیدواری از سرطان قوی‌تر است
ژوئن 10, 2022
stronger than cancer

چگونه با تأثیر سرطان بر سلامت روان خود کنار بیاییم؟

 لحظات نادر و مهمی در زندگی شما وجود دارند که هرگز شما را رها نمی کنند، حتی پس از محو شدن آن لحظات باز هم خاطرات آن همیشه با شماست. من خودم همین تجربه را داشتم، زمانی که در مطب، دکتر به من گفت که سرطان دارم. دنیای من خراب شد من سالم ترین کسی بودم که می توانید تصورش را بکنید و یک ماه قبل از تشخیص این بیماری ۳۲ ساله شده بودم. من قوی، ورزشکار و از نظر ذهنی آماده بودم. باید اشتباهی رخ داده باشد. دکتر به من گفت سرطان پاپیلار مرحله اول در گره چپ تیروئیدم دارم و اگر کل غده را برداریم ۹۹ درصد احتمال زنده ماندن وجود دارد. من تا بحال نام هیچ کدام را نشنیده بودم. کلمه «سرطان» تنها چیزی بود که می‌توانستم به آن فکر کنم.

تأثیر سرطان بر سلامت روان من، همانطور که ممکن است انتظار داشته باشید، در ابتدا منفی بود. با وجود اینکه پزشک و متخصص تیروئیدم شانس بسیار خوبی برای زنده ماندن پس از عمل جراحی به من داده بودند  و من نیازی به پرتو درمانی نداشتم. کلمه “سرطان” من را درگیر کرده بود. من همیشه یکی از کسانی بودم که از دیگران محافظت می کردم. من از کمک کردن به دیگران در زندگی در حد توانم لذت می برم. این مسئله به خود من کمک می کرد.علاوه بر کارهایی که انجام می دادم، کمک به دیگران یکی از بزرگترین علایق من بود. اما بعد از تشخیص سرطان برای من، هیچ کس دیگری اهمیتی نداشت. دنیای من در اطرافم بسته شد و احساس می کردم در دام افتاده و می ترسم. هیچ کس در گروه حمایتی من نمی توانست این ترس را کاهش دهد زیرا تنها کسی که این ترس را زندگی می کرد من بودم. وقتی فهمیدم مبتلا به سرطان هستم، متوجه شدم که زندگی با سرطان از سه طریق بر سلامت روان من تأثیر می گذارد.

  1. بی حسی ذهنی

 احساس می کنم هنوز هم می توانم با آنچه دیگران احساس می کنند همدلی کنم. احساسات مثل همیشه وجود دارند. بی حسی ذهنی، همانطور که آن را تجربه کردم، من را از احساساتم جدا کرد. نه خوشحال بودم، نه عصبانی، نه غمگین و نه چیز دیگری. من فقط آنجا بودم. این خاموشی ذهنی یک غریزه بقا بود، مانند چرخاندن کلید خاموش برای صرفه جویی در مصرف انرژی یک ساختمان. شوک و درد حاد روانی از دانستن وجود یک تومور بدخیم در درون من بیش از آن بود که بتوانم آن را درک کنم.

  • فرسودگی

 من نه تنها از نظر روحی خسته شده بودم، بلکه از نظر جسمی نیز خسته  بودم. برای من وزن سرطان غیرقابل عبور و گریزناپذیر بود. این یک دنیای نامرئی بود که مجبور بودم جلوی آن را بگیرم یا خطر کنم که هرگز از آن طرف این تشخیص عبور نکنم. فکر چیزی که داخل تیروئیدم بود مرا شب ها بیدار نگه می داشت.  دراز می کشیدم و به سقف خیره می شدم.

  • اضطراب

بعد از اینکه فهمیدم سرطان دارم همه چیز خیلی بزرگ بود که بتوانم با آن مقابله کنم. از همه چی میترسیدم همه می خواستند به هر طریقی ببا من همدردی کنند و پارانویای من به یک مبارزه روزمره تبدیل شد. تنها چیزی که می توانستم به آن فکر کنم این بود: اگر جهان به من سرطان داد، بقیه دنیا چه کاری می توانند با من انجام دهند؟ یادم می‌آید که در اتاق انتظار نشسته بودم و منتظر بودم تا جراح بیاید. وقتی به هوش آمدم، تمام فکرم این بود که “من زنده ام”. روزهای بعد از آن لحظه از سخت ترین روزهای زندگی من بود. اولین شب در خانه  با درد طاقت فرسا و بی حسی که به سرعت در تمام اندام هایم منتشر می شد، بیدار شدم. فکم در جای خود قفل شده بود. نمیتونستم نفس بکشم آن شب به بیمارستان برگشتم، اما این بار هیچ مشکلی از نظر جسمی برایم پیش نیامد. در عوض، دکتر به من گفت که من یک حمله پانیک شدید را تجربه کرده ام. هر چقدر هم که آن شب وحشتناک بود، شاید بیش از هر زمان دیگری که به یاد می‌آورم، بیشترین تأثیر را بر سلامت روان من گذاشت البته به روشی مثبت.

من نگاهی جدید به زندگی پیدا کرده بودم،  احساس قدرت می کردم. بی حسی هنوز وجود داشت، که ارتباطم با خودم و دیگران را برایم سخت می کرد، اما دیگر نمی ترسیدم. من هم از سرطان و هم از درمان جان سالم به در برده بودم. یک سونوگرافی نشان داد که تومور واقعاً از بین رفته است. بازمانده بودن برای من چیزی فراتر از زنده ماندن بود.  به من فرصتی داد تا ببینم دنیا برای من متوقف نشده است. و اگر قرار نبود دنیا متوقف شود من هم نبودم. خیلی آسان است که همه چیز را بدیهی بدانیم. پس از زنده ماندن از سرطان، عهد کردم که دیگر هیچ چیز را بدیهی نگیرم. شروع کردم به جای تمرکز بر هوایی که نفس می کشیدم، تنها بر زمینی که روی آن راه می رفتم تمرکز کردم. این واقعیت بود که تمام اعضای بدنم را داشتم و خانواده ای که مرا دوست داشتند. من از هر روز و هر لحظه زندگی ام قدردانی می کنم زیرا ترس از مرگ را تجربه کرده ام. حتی با وجود اینکه تشخیص من تهدید کننده زندگی نبود، هنوز مانند مرگ حتمی بود. احساس می‌کردم شانس دومی در زندگی به من داده شده است و قرار نیست آن را هدر دهم. اضطراب من با مدیتیشن روزانه و نوشتن قابل کنترل شد. احساسات قدرت و قدردانی نه تنها هدایایی برای من بودند، بلکه ابزارهایی برای کمک به من برای غلبه بر بزرگترین ترس هایم بودند. در طول این فرآیند، راه‌های دیگری را نیز برای مقابله با تأثیر سرطان بر سلامت روانم یاد گرفتم. در اینجا برخی از روش هایی که من برای تقویت سلامت روان خود کار کردم را آورده ام:

  1.  یک حامی و پشتیبان همیشگی  (خانواده، دوستان یا حتی حیوانات خانگی) داشته باشید.
  2. اطلاعات پزشکی خود را سازماندهی کنید و مرتب چک آب های لازم را انجام دهید.
  3. ۳-     با عزیزان خود وقت بگذرانید.
  4. اشتیاق خود را در آغوش بگیرید. به یاد داشته باشید که نفس می کشید و اگر می توانید مراقبه کنید.
  5. به پادکست های الهام بخش گوش دهید.
  6. با افرادی ارتباط برقرار کنید که بتوانید در مورد تجربه خود با آنها بگوئید.
  7. در مورد تجربیات خود در یک مجله بنویسید یا آنها را در یک ویدیو ضبط کنید.
  8. هرگز چیزی را بدیهی نگیرید و به یاد داشته باشید که زنده اید.
  9. با خودتان صادق باشید و به یاد داشته باشید که ارزش آن را دارید.

۱۰- سرطان نباید پایان خوشبختی شما باشد.

۱۱- روز تشخیص سرطان  ممکن است بدترین روز زندگی شما باشد، اما تلاش کنید و اجازه ندهید چیزی شما را متوقف کند.

شما امروز اینجا روی این زمین هستید، همراه با فرصتی برای قدردانی از هر لحظه. سرطان، صرف نظر از نوع آن، یک تشخیص مخرب است. می تواند زیبایی های جهان را از بین ببرد و احساس پوچی و ناامیدی را در شما ایجاد کند. همچنین می تواند آتشی را در درون شما شعله ور کند که هرگز خاموش نمی شود.